نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
کتابخانه فارسی
/
هفت اورنگ جامي
/
دفتر سوم از کتاب سلسلة الذهب
دفتر سوم از کتاب سلسلة الذهب
مقدمه
اين معدلت نامه ايست متحف به سلاطين که سلاله طين فطرت آدم اند و لهوي را که آخر آن فناست و آن شغل به زخارف دنياست از دل ايشان بيرون برده اند و صورت عافيت از آن بلا را عاقبت خير ايشان کرده که حرز خلد ملکهم حاشيه صحيفه روزگار ايشان باد و دعاي دام بقائهم دام مرغ اجابت شکار ايشان
قصه قاصد فرستادن قيصر روم به نوشيروان تا معلوم کند که با وي در چه مقام است درصدد صلح است يا در معرض جنگ و انتقام است
پايه دعاگويي جناب خداوندگاري چنان بلند است که مادام که قلم بلند بالا پاي بر قبه قصر قصه قيصر و کنگر ايوان داستان نوشيروان ننهاد سر او به آن نرسيد لاجرم سر کرده و سر بر آن درآورده همواره اين رقم مي زند که سايه دولتش پاينده باد و آفتاب معدلتش تابنده
ظلم پادشاه چون سيلي حبيب است که هر چند سخت آيد سست نمايد و ظلم ديگران چون مشت پراکنده رقيب که هر چند سست نمايد سخت آيد
پيغام فرستادن سلطان به پادشاه روم که اگر چه من بنده زاده ام اما قرار مملکت بر اين وجه داده ام که هيچ قوي بازو را مجال آن نمانده است که دست تطاول به مال ضعيفي دراز کند و اگر ناگاه دراز دستي واقع شود به موجب فرموده من بود و انصاف دادن پادشاه روم که هر کسي را دست ضبط و سياست چنين بالا بود مي شايد که همه زبردستان زيردستان او باشند
عادل که از حرف عين چشم عالمي بر وي است و از دال و لام دل جهانيش در پي آن به که در همه چشم ها خود را نغز نمايد و به همه دل ها نيکو درآيد در نغز کاري پيشوايي باشد و در نيکوکرداري راهنمايي
حکايت آن پادشاه صاحب شکوه که با سپاه انبوه به پاي ديوار بستاني که شاهد نار پستان درخت انار سر از ديوار برکرده بود گذشت نه هيچ کس به وي چشم خيانت باز کرد و نه دست تصرف دراز
حکايت پير دهقان و خم پر خوشه گندم يافتن وي و تفحص نمودن پادشاه که آن در کدام تاريخ بوده است
در کلمه عدل، عين که چون چشم بر سر آمده است مفتوح است و دال که چون دل در درون قرار گرفته ساکن يعني بايد که صاحب عدل را علي الدوام چشم بصر و بصيرت به حال رعايا مفتوح بود و اغماض از آن جايز نه و دل او از تظلم مظلومان در مرکز عدل آرميده و جنبش و اضطراب در آن ممکن نه
حکايت بيوه زني از نسا و باورد که سخني درشت پرداخت و سلطان محمود را گرم ساخت و به سخني ديگر نرم گردانيد و به سر حد دادخواهي رسانيد
چون حرف نخست از ظالم برود جز سه حرف الم نماند اين اشارت به آن است که چون سر به گريبان عدم در خواهد کشيد جز الم چيزي نخواهد ديد و لفظ سياست که متضمن سه حرف ياس است مبني از آن معني است که مي بايد که سياست ظالم متضمن ياس کلي وي بود از ارتکاب مظالم
حکايت پير زالي که راه بر سنجر گرفت و از بيراهي يک دو ظالم دادخواهي کرد و ظلم ايشان را از راه برداشت
به خواب ديدن عبدالله عمر رضي الله عنهما بعد از دوازده سال پدر خود را و خبر دادن وي از مناقشه در حساب و مضايقه در حقوق عباد
حکايت غازان که از براي يک توبره کاه آتش در خرمن ظالمي انداخت و از پرتو آن عالمي را روشن ساخت
حکايت هرمز بن کسري و منادي فرمودن وي سپاه را که به کشت کس درمياييد و بريدن گوش آن کس که آن منادي را گوش نکرد
حکايت پادشاهي که گوش وي گرفته بود و سامعه وي خلل پذيرفته و بر ناشنيدن آواز دادخواهان و سؤال محتاجان تأسف مي خورد و اظهار تلهف مي کرد
در بيان آنکه شهوت که به وايه طبع و کام نفس گرفتاري است دون پايه دولت سلطنت و جهانداري است
حکايت شبروي محمود غزنوي و از هر کس خبر بدي و نيکي خود پرسيدن و از بدي بريدن و بر نيکي آرميدن
حکايت دعا کردن پادشاه ترمذ که تا از کنيزکي که به محبت وي از تدبير ملک بازمانده بود خلاصي يابد
در بيان غضب که آتش طبع افروختن است و خرمن دين و دنيا سوختن
رسيدن پيغمبر صلي الله عليه و سلم به گروهي و از ايشان پرسيدن که در چه کاريد و جواب گفتن ايشان
حکايت شکايت آن پادشاه از استيلاي صفت غضب بر وي پيش آن حکيم و معالجه فرمودن حکيم آن را
حکايت آن ساقي که در مجلس نوشيروان گستاخي کرد و عفو کردن نوشيروان آن گستاخي را از وي
گفتار در فضيلت جود و کرم
حکايت معامله و مقاوله حکم با زن
حکايت رحم کردن نوشيروان بر آن پيرزن ناتوان که به کوزه اي نادرست دست و روي خود مي شست
حکايت سنجر و بخشيدن منقل پر لعل و گوهر
قصه حاتم و آن بند از پاي اسيري گشادن و بر پاي خود نهادن
گفتار در مذمت بخل
حکايت آنچه رسول صلي الله عليه و سلم در حق آن زن بخيل گفته است
حکايت پسر يحيي برمکي و صفت بخل وي
گفتار در بيان آنکه پادشاهان را از دو کس گريز نيست عالمي که کار دين وي سازد و وزيري که کار دنياي وي پردازد
حکايت امير خوارزمي که ظلم و فسق خود را به شريعت راست کردي
حکايت محتسب بغداد که منکر پيش او معروف بود و معروف در نظر او منکر مي نمود
در بيان آنکه همچنان که پادشاهان را از دانشمندان خوب گفتار نيک کردار ناچار است از وزير مشير به رعايت رعايا و عنايت به کافه برايا ناگزير است
حکايت آن بد سرشت که به صاحب عباد نامه نوشت که فلان مالدار مرده است و از وي مال خطير مانده و بجز يک طفل صغير وارثي ندارد و جواب نوشتن صاحب عباد به وي
نصيحتي منجي از فضيحت و ملامت مفضي به سلامت
حکايت سياست يعقوب سلطان آن عوان شيرازي را
گفتار در احتياج پادشاهان در مراحل اميد و هراس به حکيمان فلک پيماي و منجمان ستاره شناس
حکايت نظام الملک و منجم موصلي
گفتار در احتياج به طبيب که حفظ صحت به رأي وي منوط است و معالجه مرض به تدبير وي مشروط
امام شافعي رضي الله عنه فرموده است که مي بايستي طبيب اسلاميان دانايان پارسا بودي نه يهود و ترسا
قصه آن طبيب که آفت رسيده اي را بي وجود اسباب معالجه کرد
معالجه کردن ابوعلي سينا آن صاحب ماخوليا را که طبيبان از معالجه وي عاجز مانده بودند
گفتار در تعريف و توصيف شعر و تقسيم آن به دو قسم متقابل که يکي آسايش جانست و ديگري کاهش دل
اشارت به بعضي از شعراي ماتقدم که از سلاطين پيشين تربيت ها يافتند و نام اينان به واسطه مدايح آنان بر صحيفه روزگار بماند
گشادن عنصري به يک دو بيتي گرهي را که از بريدن زلف اياز بر دل محمود افتاده بود و آن دو بيت اين است:
مقاوله شاعر مادح با خواجه ممدوح
حکايت منت نهادن سفله بازاري با عارف از لباس ذل طمع عاري
خاتمه کتاب
درباره نوسخن