جامي از شعر و شاعري باز آي
با خموشي ز شعر دمساز آي
شعر شعر خيال بافتن است
بهر آن شعر مو شکافتن است
گر چو استاد کارگر همه سال
شعر بافي کني بدين منوال
به عبث شکل موشکافي چند
شعر گويي و شعر بافي چند
نکند با تو بيش ازين ايام
کت به بافندگي برآرد نام
نيست از نام و ننگ رنگ تو را
گر ازين نام نيست ننگ تو را
نه چه گفتم چه جاي اين سخن است
راي دانا وراي اين سخن است
هست همت چو مغز و کار چو پوست
کار هر کس به قدر همت اوست
کار فرخنده گشته از فرهنگ
کارگر را در او چه تهمت ننگ
همت مرد چون بلند بود
در همه کار ارجمند بود
نرسد جز بلند معراجي
خير نساج را ز نساجي
کار کايد ز کارخانه خير
در دو عالم بود نشانه خير
نکند کز طبع خرده دان زايد
بهر شاهان خرده دان شايد
مدح دونان به نغز گفتاري
خرده دان را بود نگونساري
شيوه مادحي چو گيري پيش
مدح شاهان سرفراز انديش
خاصه شاهي که از مسافت دور
مدت قطع آن سنين و شهور
مخلصي را به تنگناي خمول
بسته بر خود در خروج و دخول
نه ز نظمش جواهر منظوم
خوانده از نامه ثنا مرقوم
نه ز نثرش لآلي منثور
ديده در نامه دعا مسطور
به کرامند تحفه ياد کند
به گرامي هديه شاد کند
چيست آن تحفه بدره زر ناب
وان هديه عطيه ناياب
بدره اي بي شمار بدر در او
اختراني بلند قدر در او
بدر تدوير و آفتاب درخش
لون شان طبع را مسرت بخش
عدد اخترانش بي شتلم
از اصول عدد دوازدهم
بر نصاب کواکب مرصود
گر شود کسر وي ز وي مفقود
لعبتانند جمله زرد لباس
به دو رويي به شهر روي شناس
روي سايند اگر به سنگ سياه
زان شود تابناک سنگ چو ماه
رسته هر يک ز داغ آتش و دود
آتشين داغ بهر جان حسود
آنچه زين بيشتر ز شاه سعيد
به فقيران نيکخواه رسيد
کف جود ويش مضاعف ساخت
بحر را شرمسار زان کف ساخت
شاهدي کان سلاسل الذهب است
که ز بختش رسيده اين لقب است
پايه اي دارد آنچنان عالي
که هلال آمدش به خلخالي
پاي همت کشيد ازان خلخال
کافسري بايدم گران مثقال
زان زري کامد از خزينه شاه
با خردمند قاصدي همراه
تا کنم زان به نيروي اميد
افسر سرفرازي جاويد
گر چه زانجا که هست پايه فقر
که مبادا زوال سايه فقر
همه ملک جهان حقير بود
زانکه آخر فناپذير بود
ليک از آنجا که تحفه شاهيست
ياد کرد کمين هوا خواهيست
برق نور است زاسمان بلند
بر زمين فرود قدر نژند
قدر آن را قياس نتوان کرد
جز ز شکرش اساس نتوان کرد
با دهان ز قيل و قال خموش
مي کنم از زبان حال خروش
آن خروشي که گوش جان شنود
بلکه اهل خرد به آن گرود
گوش سر از سماع آن معزول
گوش سر بر سماع آن مجبول
تا بود در زمانه گفت و شنفت
تا بود قول آشکار و نهفت
گوش دهر از دعاي شه پر باد
داعيان را به آن تفاخر باد
هر دعا را بقاي آن مضمون
به سعادات سرمدي مقرون
همه مقبول و مستجاب شده
همه مقرون به فتح باب شده
بر همين نکته ختم شد مقصود
لله الحمد و العلي والجود