شاه را چاره نيست از دو نفر
تا زيد در جهان به دولت و فر
آن يکي کار دين او سازد
وين دگر کار ملک پردازد
اول از ذکر آن کنم آغاز
که دهد کار شرع و دين را ساز
کيست آن عالمي به علم علم
زده اندر عمل به علم قدم
دشت کشت ازل به علم و ادب
شجر طيبش رسيده لقب
اصلها ثابت به قوت دين
فرعها في السماء ز نور يقين
بيخ او در زمين دين محکم
شاخ او ميوه ريز در عالم
گر بلغزد شکسته اي را پاي
در ره دين ز نفس بدفرماي
تيره ناگشته دست او گيرد
عذر او را به لطف بپذيرد
شاه اگر از فريب نفس حرون
پا ز ميدان دين نهد بيرون
خر او در خلاب نگذارد
زان عنانش گرفته باز آرد
در همه رازها بود محرم
بر همه ريش ها بود مرهم
قدم اندر ره هوس نزند
جز براي خدا نفس نزند
هر چه گويد براي حق گويد
راه حق را براي حق پويد
نه که پهلوي ظلم پردازان
بنشيند به قربشان نازان
به خوشامد زبان گشاده کند
مدد هر ز ره فتاده کند
دور دارد فعالشان ز وبال
پاک سازد حرامشان ز حلال
شکم حرص و معده آزش
ناورد از حرام ها بازش
هرچه پيش آيدش چه تلخ و چه شور
نکند هيچ فرق چون بط کور
چون بط کور لقمه اندازد
گردن خود به آسمان يازد
مگس است او و اين عوانان سگ
خون سگ چون غذايش اندر رگ
گه گه از ترک هر هوا و هوس
سگ ز تقليب دهر گردد کس
سگمگس هيچگاه کس نشود
قلب او غير سگمگس نشود