هر چه بيني به زير چرخ کبود
که کند جنبش از عدم به وجود
گر چه اول نموده روي اينجاست
جنبش آن ز عالم بالاست
نيست روزي به نزد ما و شبي
کش نباشد ز آسمان سببي
بي سبب ز آسمان نتابد نور
بي سبب بر زمين نجنبد مور
لاجرم نکته جوي دانش کيش
چرخ پيما به فکر دور انديش
ز اختلافات گردش افلاک
مختلف وضع ها کند ادراک
بيند از هر يکي جدا اثري
کان اثر را نبيند از دگري
آورد حکم هاي گوناگون
از براي جهانيان بيرون
زيد احکام سعد و نحس شناس
زان به اميد جفت زين به هراس
آن به هر دولتش نويد آرد
وين خلل در ره اميد آرد
به چنين علم جمله محتاجند
خاصه آنان که صاحب تاج اند
هست در رزم و بزم و گشت و شکار
اختيارات وقتشان در کار
زان کز آسيبشان فتد به مثل
در همه کار و بار خلق خلل
همه عالم تن اند و ايشان دل
کار بر تن ز دل بود مشکل
تا بود دل درون تن به صلاح
به صلاح است تن صباح و رواح
ور فسادي به دل رسد ناگاه
به همه تن فساد يابد راه
اي بسا حکم هاي روشن و راست
همچو الهام و وحي بي کم و کاست
که جهد از زبان اهل نجوم
صدق آن عاقبت شود معلوم
بنده را روي در خلد آرد
صورت بندگي بجا آرد
دل او زين سرا بگرداند
رخش همت بدان سرا راند