نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
کتابخانه فارسی
/
هفت اورنگ جامي
/
دفتراول ازسلسلة الذهب (جابلقا دادعليشاه و اصغر جانفدا)
دفتراول ازسلسلة الذهب (جابلقا دادعليشاه و اصغر جانفدا)
الله سبحانه هوالبرالودود
اشارت به تنزيه و تقدس حضرت حق سبحانه و تعالي
در بيان آنکه حقيقت حضرت حق سبحانه و تعالي هستي ساذج است و وجود مطلق
اشارت به معني تنزيه که متقضاي عقل و تشبيه که موجب سمع است با تنبيه بر آنکه کمال در مرتبه جمع است
مناجات در تضرع و ابتهال به حضرت ذوالجلال والافضال جل جلاله و عم نواله
در نعت سيدالمرسلين و خاتم النبيين عليه من الصلوات الفضلها و من التحيات اکلمها
در خطاب زمين بوس حضرتي که نقش خاتم نبوتش خاتم النبيين است و طراز خلعت رسالتش سيدالمرسلين صلي الله عليه و آله و سلم
گفتار در اظهار دولتخواهي و مدحت گزاري حضرت خلافت پناهي سلطنت شعاري خلدالله تعالي ملکه و سلطانه و علا امره و شأنه
خطاب زمين بوس با ترغيب در رعايت رعايا و شفقت بر عموم برايا
قصه شفقت ورزيدن موسي عليه السلام و بره گريخته را به دوش کشيدن و از گليم شباني به خلعت کليمي رسيدن
در بيان آنکه حکمت در وجود پادشاه صاحب جلالت حکمت است به موجب راستي و عدالت
در صفت عدل و نصفت
در بيان آنکه طمع را که از جمله آفات است با منقبت معدلت منافات است
پند مأمون به فرزند خويش
قطع اطناب اطناب و ختم بر دعاي استجابت ماب
گفتار در ترغيب مسترشدان آگاه بر مداومت کلمه طيبه لااله الاالله که مفتاح گنج سعادت و مصباح کنج عبادت است
اشارت به آنکه گفته اند الصوفي کاين باين
اشارت به ذکر خفيه که گفته اند لايطلع عليه ملک فيکتبه و لا نفس فتعجب به
در کشف و اظهار آنکه در نفس کلمه طيبه لااله الاالله اشارتي هست به ستر و اخفاي آن
اشارت به آنکه در ترکيب و ترتيب حروف کلمه طيبه اشعاري هست به ستر توحيد که مفهوم و مضمون آنست
قال بعض کبراء العارفين قدس سره معني لااله الاالله ان لا شي ء مما يدعي الها غيرالله
در مذمت آنان که به جهت اجتماع عوام و استجلاب منافع معاش از ايشان مجالس آرايند و به سبيل جهر و اعلان به ذکر حق سبحانه و تعالي اشتغال نمايند
تمثيل
در بيان فرق ميان رقص ارباب نقص و حال اهل کمال
تمثيل
در ذکر قلبي آنان که دم از ذکر قلبي زنند و بر خود علامات آن نصب کرده آن را از قبيل ذکر خفيه شمارند و ندانند که آن نيز حکم ذکر جهر دارد بلکه ذکر جهر نيز از آن بهتر است زيرا که در ذکر جهر اصل ذکر متحقق است و احتمال غير آن ندارد به خلاف ذکر خفيه
حکايت آن غوري که در مناره پنهان شده بود و فرياد مي کرد که مرا مجوييد که من اينجا نيستم
در بيان آنکه آنچه گذشت مذمت ذکر سر و جهر نيست بلکه مذمت جماعتي است که آن را وسيله لذات جسماني و شهوات نفساني ساخته اند
در بيان آنکه از خودي خود رستن و از عجب و ريا خلاص شدن جز در خدمت پير صاحب تصرف دست ندهد
در بيان معني رباعي که منسوب است به يکي از سلسه خانواده خواجگان ماوراء النهر قدس الله اسرارهم
در ترغيب مطالب بر مراقبه که عبارت است از نسيان رؤية المخلوق بدوام النظر الي الخالق بنسيان رؤية المخلوق يعني رونده راه مي بايد که دائما ناظر جناب احديت باشد و رقم نسيان و نيستي و فنا بر ناصيه جميع مخلوقات کشد
حضرت خواجه بزرگ بهاء الحق و الدين المعروف به نقشبند قدس سره مي فرمودند که دوام مراقبه نادر است و از اين طايفه اندکي کسب آن کرده اند و ما به طريق حصول آن را يافته ايم که مخالف نفس است
ملاقات پير کار ديده با جوان نورسيده
در بيان آنکه حضرت خواجه بزرگوار قدس سره مي فرمودند که بناي کار را به نفس مي بايد کرد چنانکه اشتغال به وظيفه و زمان حال از تذکر ماضي و تفکر در مستقبل را مشغول گرداند و نفس را مگذارد که ضايع گذرد
امام شافعي گفت عمري گرد صوفيه گرديدم از ايشان دو سخن پسنديده شنيدم. يکي آنکه الوقت سيف قاطع و ديگر آنکه ان من العصمة ان لا تقدر
در بيان سخن آن عارف که گفت دوستان همه عالم دشمنند و همه دشمنان دوستند
در شرح حديث اعدي عدوک نفسک التي بين جنبيک
در بيان معني ان من العصمة ان لايقدر
در بيان آنکه در کلام سابق مذکور شد منافي اثبات اختيار آدمي نيست و در تحقيق معني اختيار و جبر
در بيان جواب از سؤالي که چون بنده مختار در اختيار خود مجبور باشد اختيار وي به جبر راجع شود پس حکمت تکليف وي به اوامر و نواهي چه باشد
حکايت بر سبيل تمثيل
امتحان کردن شاه آن دو غلام را
سرعت نمودن غلام مقبول به انقياد امر پادشاه و تبري کردن او از حول و قوت خويش
ابا کردن غلام ديگر از امتثال فرمان پادشاه
بيان فرمودن پاشاه که مقصود از اين امر اتيان بفعل مأمور به بود بلکه غرض آن بود که آنچه در سرشت شماست از انقياد و عناد ظاهر شود
اشارت به آنکه امر دو قسم است ايجادي و ايجابي
سؤال غلام گناهکار از شاه گردون اقتدار
جواب پادشاه از سؤال غلام
سؤال ديگر از زبان غلام
جواب
سؤال ديگر
جواب آن
مخاطبة مع المکاشفين بسر القدر
اشارة الي ما قاله بعض کبراء العارفين في معني قوله تعالي «يا ايها الناس اتقوا ربکم » الاية ان الامر ذم و حمد فکونوا وقايته في الذم واجعلوه وقايتکم في الحمد تکونوا ادباء عالمين
اشارة الي قوله تعالي حکاية عن الخليل عليه السلام و اذا مرضت فهو يشفين
تحريض علي طلب الادب و تحريض علي ادب الطلب
قصه گريستن شاعري که قصيده غرا به حضرت شاه خواند و هيچ کس تحسين نکرد جز جاهلي که به اساليب سخن عارف نبود
حکايت آن . . . که يکي از فضلا التماس کرد که علي را تعريف کن و پرسيدن آن فاضل که کدام علي را آن علي را که معتقد توست يا آن علي را که معتقد ماست
در بيان آنکه اکثر خلق عالم روي پرستش در موهوم و مخيل خود دارند
اشارة الي تفسير قوله تعالي فاينما تولوا فثم وجه الله
در بيان آنکه ملازمت مصلي مر شطر مسجد حرام را بنا به انقياد امر حق و اتباع شريعت اوست و الا هويت حق سبحانه چنانکه در قبله مصلي هست در جميع جهات هست
در بيان آنکه در جهت بودن حق سبحانه و تعالي به اعتبار تنزل است به مرتبه جسم و جسمانيات و الا من حيث هو مبراست از جميع امکنه و جهات
در بيان آنکه تسبيح موجودات به لسان حال مي باشد چنانکه گذشت و ارباب کشف و نظر در آن متفقند و به زبان مقال نيز مي باشد چنانکه اصحاب کشف و عيان بدان قايلند و در احاديث نيز واقع است
در بيان معني کلام و بيان مراتب و اقسام آن و بيان آنکه کدام قديم است و کدام حادث و بيان آنکه کلام جمادات و نباتات از کدام قبيل است
در ذکر حال طايفه ديگر از بي ادبان در احکام الهي و ادب نبوي چيزها مي افزايند به مقتضاي طبع و هواي خويش
حکايت ساده دلي که در خواب دزد جامه ها و دستارش ببرد و ازارش گذاشت و او ازار از پاي کشيد و در سر بست تا سرش برهنه نباشد
در وسوسه نماز و نيت براي کسب جمعيت
حکايت شيخ محقق با مريد موسوس
در ذکر اصحاب تفرقه علي طبقاتهم
تمثيل
در بيان آنکه انصاف به عيب خود پرداختن است و نظر به عيب ديگران نه انداختن
انتقال از نکوهش شعر و سخنوري به مذمت شعراي روزگار
حکايت بر سبيل تمثيل
در بيان آنکه آدمي کمال و نقصان خود را نمي داند زيرا که او مخلوق از براي خود نيست بلکه از براي غير خود است فالذي خلقه انما خلقه لنفسه لاله فما اعطاه الا ما يصلح ان يکون له تعالي فلو علم انه مخلوق لربه لعلم ان الله خلق الخلق علي اکمل صورة تصلح لربه اعوذ بالله ان اکون من الجاهلين
در بيان آنکه نشئه ملکيه ادراک اين معني نمي کرد و لهذا زبان طعن بر آدم عليه السلام گشادند و بر وي به فساد و سفلک گواهي دادند
در بيان آنکه آدمي کل است و ساير اشيا به مثابه اجزا
داوود عليه السلام با حضرت حق سبحانه در مناجات خود گفت يا رب لم خلقت الخق؟ حضرت سبحانه در جواب وي گفت کنت کنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف
اشارت به تقسيم علم به علمي که مضاف به مرتبه جمع است و به علمي که مضاف به مرتبه فرق است و علي هذاالقياس سائرالصفات
در بيان اندراج و اندماج شئون و اعتبارات في اول رتب الذات و عدم تمايز ايشان از يکديگر لا علما و لا عينا و تمايز ايشان في ثاني رتب الذات علما لا عينا و ظهور ايشان في مراتب الکون متفرقة مفصلة پس ظهور ايشان در مرتبه انسان کامل مجتمعة وحدانية کما في اول رتب الذات و ذلک غاية الغايات و نهاية النهايات
اشارة الي بعض بطون قوله تعالي انا عرضناالأمانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملهاالانسان انه کان ظلوما جهولا
در بيان آنکه مراد به انسان کمل افراد انسان است نه اناسي حيواني که اولئک کالانعام بل هم اضل در شأن ايشان است
حکايت نحوي و عامي و صوفي که هر کدام از الفاظ و عباراتي که ميان ايشان گذشت مناسب فهم و حال خويش معني ديگر خواستند
تمثيل حال انسان به گندم که با وجود آنکه گياه سبز است و خواص گندم از اغتذا و غيره در وي از قوت به فعل نيامده است اطلاق اين اسم بر وي مي کنند اما مجازا لاحقيقة
در تأسف و تلهف بر نايافت صحبت عزيزاني که اذا رأوا ذکر الله نشان ايشان است و اولئک الذين انعم الله عليهم در شأن ايشان است
در ترغيب بر تلاوت قرآن و وصف مصحف که محل کتاب اوست
در بيان معني استعاذت و حقيقت آن و بيان آنکه شيطان مظهر اسم مضل است پس استعاذت از وي به اسم هادي و مظاهر آن بايد کرد
مناجات
انتقال از استعاذه به بسمله
اشارة حرفية الي الباء
اشارة حرفية الي الالف
در بيان معني اسم الله
در بيان معني اسم الرحمان و اسم الرحيم
در انتقال از بسمله به تلاوت کلام الله
في بيان قوله عليه السلام رب تال للقرآن و القرآن يلعنه
حکايت عاشق و معشوقي که شب در خلوتي نشسته بودند و در بر همه اغيار بسته ناگاه غلام آن عاشق که باريک نام داشت حلقه بر در زد عاشق گفت کيست گفت منم غلام تو باريک عاشق گفت باز گرد که اگر در باريکي مويي شده اي امشب تو را درين خلوت گنجايي نيست
در بيان آنکه حکم لعنت مخصوص به تاليان قرآن نيست بلکه هر عملي ناشي از عجب و ريا و ساير محبطات عمل مي شود از اين قبيل است
در بيان آنکه مخلص مکسور اللام مادام که اخلاص را مضاف به خود مي بيند در عين اشراک است و المخلصون علي خطر عظيم اشارت بدين تواند بود و چون به فضل حق سبحانه خلاصي از خودش دست داد و آن اخلاص را مضاف به حق سبحانه مشاهده کرد مخلص باشد بفتح اللام بلکه مخلص باشد و هم مخلص مخلص مفتوح اللام به اعتبار اضافت فعل اخلاص به حق و مخلص مکسوراللام به اعتبار مظهريت خودش مر فعل حق را سبحانه و لهذا مخلصين در شأن انبيا عليهم السلام به روايتي کسر و فتح لام نازل شده است
تمثيل
در بيان آنکه چون تالي کلام حق را سبحانه به واسطه دوام مراقبه متکلم عز شأنه دولت جميعت خاطر و سعادت مشاهده دست دهد مي بايد که به ملاحظه تفاصيل معاني مشغول نشود تا ازدولت مشاهده باز نماند بلکه به ملاحظه اجمالي اکتفا کند و اگر نعوذبالله آن معني در حجاب شود و خواطر پراکنده مستولي گردد به تأمل و تدبر در تفاصيل معاني بر وجهي که موافق شرع و سنت و مطابق اشارت کبراء امت باشد دفع آن خواطر بکند و در مذمت آنان که نه به اين طريق در معاني آن غور کنند
تمثيل
قصه کلنگي که او را چون باز شکار کردن کبوتر هوس کرد و به واسطه اين هوس از گرفتن کرم هاي آبي باز ماند و به شکار کبوتر نرسيد بلکه خود شکاري ديگري شد
رحم اللاه مرئا عرف قدره و لم يتجاوز طوره
قصه غوري و حج رفتن او به يک تگ و بازگشتن او از منزل اول
قصه آن پهلواني که مخنثي را ديد که در جوار کعبه خود را بر خاک انداخته و از خوف گناهان خود فرياد و زاري برگفته گفت خداوندا اين مخنث را بيامرز يا بار گناهان او را بر گردن من نه که از بيم تو بخواهد مرد
تتمه قصه غوري
در بيان آنکه چون پيري غالب يا ياري طالب يافت نشود عزلت بهتر از صحبت نمايد چنانکه درين روزگار اختيار عزلت و ترک صحبت بايد کرد
اشارت به آنکه عزلت بر دو قسم است عزلت مريدان و هي بالاجسام عن مخالطة الاغيار و عزلت محققان و هي بالقلوب عن ملاحظة الاکوان
در بيان آنکه ارباب عزلت و اصحاب خلوت بر سه طبقه اند طبقه اول آنکه نيت ايشان در عزلت و خلوت اجتناب از شر انام و اتقا از ضر خواص و عوام باشد
تمثيل
طبقه ثاني آنکه نيت ايشان اجتناب از آنست که شر ايشان متعدي به غير شود و هذا ارفع من الاول فان في الاول سوء الظن بالناس و في الثاني سؤ الظن بنفسه و سؤ الظن بنفسک اولي لأنک بنفسک اعرف
سؤال و جواب راهب
در مذمت آنان که بناي مذهب خود بر کم آزاري نهاده اند و در ورطه اباحت و الحاد افتاده
در مذمت آنان که شرع را بهانه آزار مسلمانان سازند و کارهاي باطل را در صورت حق بپردازند
قصه زاهد و عارف
طبقه ثالثه آنکه نيت ايشان در عزلت ايثار صحبت حق است سبحانه و تعالي بر صحبت خلق
قصه کلي که در خانه معشوق خود بکوفت گفتند باز گرد که صحبتي تنگ است موي در نمي گنجد گفت بهانه مجوي و در باز کن که من خود کلم و موي ندارم
در بيان آنکه عزلت و اقسامش که مذکور شد يکي از آن چهار رکن است که ابدال به سبب مداومت بر آن به مقام خود رسيده اند و آن سه رکن ديگر صحت و جوع و سهر است چنانکه خواهد آمد
اشارت به رکن دوم از ارکان مقام ابدال که دوام صمت است
قصه مفسدي که در تحصيل مشت هاي نفس حيله اي انگيخت که شيطان سوگند ياد کرد که هرگز اين حيله به خاطر من خطور نکرده است
در بيان آنکه انسان را قابليت جميع صفات متقابله هست به هر کدام که ميل مي کند و ورزش آن پيش مي گيرد در آن به کمال مي رسد
اشارة الي قوله عليه السلام من کان يؤمن بالله و اليوم الاخر فليقل خيرا او ليصمت
در بيان آنکه قول خير کدام است که به آن اشتغال نمايند و قول شر کدام است که از آن اجتناب کنند
بر تحريص و تحريض بر پاس داشتن انفاس و منع و زجر از تضييع و اهمال آن
رفتن اسکندر در ظلمات و رسيدن بر زميني پر سنگريزه و گفتن مر سپاه را که اين جواهر گرانسنگ است و قبول کردن بعضي و برداشتن ايشان و انکار کردن بعضي و بگذاشتن آن
در بيان آنکه نسبت حال مؤمنان و کافران با انبيا عليهم السلام همچون نسبت حال سپاه اسکندر است با اسکندر
سؤال و جواب
التفات من الغيبة الي الخطاب بلسان المناجات
اشارة الي معني قوله تعالي: قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني و سبحان الله و ما انا من المشرکين
جواب ديگر بر سبيل تنزل از سؤال لزوم انقلاب حقايق
در بيان آنکه مرويست از حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم که گفت لقيت ابراهيم ليلة اسري بي فقال يا محمد اقراء امتک مني السلام و اخبر هم ان الجنة طيبة التربة عذبة الماء و انها قيعان و ان غراسها سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر، رواه الترمذي
اشارت به رکن سوم از ارکان ولايت که جوع است
قال رسول الله صلي الله عليه و سلم يوجر ابن آدم في نفقته کلها الاشيئا وضعه في الماء و الطين
اشارة الي قوله تعالي ماعندکم ينفد و ما عندالله باق
قال رسول الله صلي الله عليه و سلم يکفي ابن آدم في لقيمات يقمن صلبه
در مذمت آنان که همت ايشان بتمام مصروف شراب است و طعام
مهمان شدن عارف معرفت شعار مر خردمند خدمتگزار را و گفتن خردمند مر عارف را که حضرت حق سبحانه اين همه طعامهاي گوناگون و ميوه هاي رنگارنگ را از براي آدميزاد آفريده است و جواب دادن عارف که خداي تعالي آنها را از براي آدمي آفريده است اما آدمي را براي آن نيافريده است
اشارت به تقسيم جوع به اختياري و اضطراري
در بيان آنکه چون سالک خليع العذار در مشتهيات نفس و آرزوهاي طبع افتاد علامت بعد و امارت طرد اوست از ساحت قرب
در مذمت صوفي نمايان ظاهر آراي و معني گزاران صورت پيراي
حکايت بر سبيل تمثيل
تتمه سخن
حکايت بر سبيل تمثيل
تتمه سخن
حکايت بر سبيل تمثيل
در بيان سهر و بيخوابي که رکن چهارم ولايت و مقام ابدال است
اشارة الي قولهم عند الصباح يحمد القوم السري
ان لربکم في ايام دهرکم نفحات الا فتعرضوالها
اشارة الي بعض بطون قوله تعالي و جنة عرضها السموات و الارض
در معني قوله عليه السلام الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا
حکايت بر سبيل تمثيل
قال الله تعالي يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله
تنبيه للغافلين و ايقاظ للنائمين
قصه روستايي که درازگوش پير لنگ پشت ريش به بازار خر فروشان برد، دلال فرياد برداشت که کي مي خرد خري جوان روان تندرست، روستايي چون آن بشنيد باور داشت و از فروختن درازگوش پشيمان شد
قال رسول الله صلي الله عليه و سلم احثواالتراب في وجوه المداحين: کذا في صحيح المسلم رحمة الله عليه و فيه ايضا مدح رجل عند النبي صلي الله عليه و سلم. قال صلي الله عليه و سلم: ويحک قطعت عنق صاحبک
هشام بن عبدالملک در طواف کعبه بود هر چند خواست که حجرالاسود را استلام کند به واسطه ازدحام طايفان ميسرش نشد به جانبي بنشست و مردم را نظاره مي کرد. ناگاه حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين بن علي رضي الله عنهم حاضر شد و به طواف خانه اشتغال نمود چون به حجرالاسود رسيد همه مردمان به يک جانب شدند تا نقبيل حجرالاسود کرد يکي از اعيان شام که همراه هشام بود پرسيد که اين چه کس است؟ هشام گفت نمي شناسم از ترس آنکه مبادا اهل شام به وي رغبت نمايند. فرزدق شاعر آنجا حاضر بود گفت من مي شناسمش و در جواب سائل قصيده اي انشا کرد بيست بيت کما بيش در تعريف و تمديح امام زين العابدين رضي الله عنه
تمام شدن انشاء قصيده فرزدق در مدح امام زين العابدين رضي الله عنه و غضب کردن هشام بر فرزدق و حبس کردن وي
خبر يافتن زين العابدين از مديح فرزدق و دوازده هزار درم فرستادن براي وي و گفتن فرزدق که من اشعار بسيار گفته بودم و مدايح دروغ آورده اين ابيات بهر کفارت بعضي از آنها گفتم براي خداي عز و جل و دوستي فرزندان رسول الله صلي الله عليه و سلم
در بيان آنکه مدح اهل بيت رسول صلي الله عليه و علي آله و سلم در حقيقت مدح مادح است به محبت و مناسبت با ايشان
در مذمت آنان که صحابه کرام را رضي الله عنهم مذمت مي کنند و بيان آنکه مذمت جاهل در حقيقت محمدت است و محمدت او مذمت
در تفسير قوله تعالي: انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا
در مذمت آن طايفه شقاوت مال که خود را آل نبي و اهل بيت او شمرند صلي الله عليه و علي آله و سلم: و حال آنکه نباشند. قال صلي الله عليه و سلم: لعن الله الداخل فينا بغير نسب و الخارج عنا بغير سبب
در بيان آنکه چون کسي را با حضرت رسالت صلي الله عليه و سلم نسبت ديني درست نباشد دعوي نسبت طيني سودي ندارد
تفسير قوله تعالي: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله
در بيان آنکه هر چيزي را که با معشوق در اموري مشابهت باشد به قدر مشابهت عاشق را به او ميل افتد
قصه خلاص کردن مجنون آهو را از دست صياد به سبب مشابه بودن وي ليلي را
اشارت به آنکه چون تقريب سخن به عشق و محبت رسيده بود در خاطر چنان بود که به قدر وسع شرح و بسط اصل و فرع آن کرده شود اما به موجب امر بعضي عزيزان که به حکم عشق و محبت امتثال امر او واجب ست اشتغال به امري ديگر که بعد از اين معلوم شود واقع شد
در بيان آنکه حضرت شيخ ابوسعيد ابوالخير قدس الله تعالي سره هميشه از خود به ايشان تعبير کردي و کلمه ما و من را هرگز بر زبان نياوردي
اشارت به آنکه نکته در آن چه بوده باشد که حضرت شيخ قدس سره از خود به کلمه ايشان تعبير کرده نه به او که غايب واحد راست
سؤال و جواب
در بيان آنکه کاملان و عارفان را ملاحظه صورت کثرت از مشاهده سر وحدت باز نمي دارد
اشارت به بعضي از اوصاف و اخلاق حضرت خواجه و اصحاب ايشان ابقاهم الله تعالي ما أمکن البقاء و رقاهم ما تيسر الارتقاء
حکايت بر سبيل تمثيل
در بيان سر فضيلت نماز جماعت بر نماز منفرد
حکايتي که خدمت ارشاد مابي مولانا و مخدومنا سعدالملة والدين الکاشغري از شيخ خود خدمت مولانا نظام الدين خاموش قدس الله روحه نقل مي فرموده اند
در بيان آنکه شرط صحبت آنست که همه اصحاب در معرض آن باشند که چون در يکديگر عيبي بينند به قول يا فعل دفع آن بکنند
قصه آن خرس که آبش مي برد شخصي تصور کرد که خيکي است پر بار، رفت تا آن را بگيرد، خرس در وي آويخت، آن شخص به وي درماند، ديگري از کناره فرياد کرد که خيک را بگذار و بيرون آي. گفت من او را گذاشته ام او مرا نمي گذارد
رجوع به آنچه پيش از اين اشارتي به آن رفته بود
درباره نوسخن