چون سوم رکن از ولايت جوع
باشد اکنون بدان کنيم رجوع
جوع باشد غذاي اهل صفا
محنت و ابتلاي کرم هوا
مرده ره راست جوع رأس المال
زان کند اکتساب حسن مال
مصطفي گفت مي رود شيطان
همچو خون در مجاري انسان
بايد اندر گرسنگي زد چنگ
تا شود بر وي آن مجاري تنگ
کرد گويي نبي بدين گفتار
به عموم تصرفش اشعار
زانکه چون معده پر شود ز طعام
يکسر اعضا فتند در آثام
از ممر همه زند ابليس
ره بر انسان به حيله و تلبيس
دست حکم خداي نپذيرد
آنچه نبود گرفتني گيرد
پاي راهي رود ز جهل و غرور
به مراحل ز صوب مقصد دور
باصره از دو ديده روشن
در حريم سخط کند روزن
سامعه هوش بر دريچه گوش
کذب و غيبت شنو نميمه نيوش
ذايقه دايما چه چاشت چه شام
چاشني گيرد از حلال و حرام
لامسه بالعشي و الاشراق
شاهدان را بسوده ساعد و ساق
باشد القصه در همه اندام
فعل ابليس را تصرف عام
آدمي را ز بس فريب و فسون
در رگ و پي بود رونده چو خون
چون شود معده از طعام تهي
زان لعين و تصرفش برهي
تنگ گردد همه مجاري او
شوي ايمن ز حيله کاري او
معده سير است هر يک از اعضا
جويد از مشتهاي خويش غذا
ور بود معده جايع و عطشان
بود آن عين سيري ايشان
باش بر جوع و صوم معده دلير
تا شود مابقي اعضا سير
گرسنه سر به جيب صبر و ثبات
به که در کسب کردن شهوات
بدري همچو گرگ ديوانه
پوست بر آشناو بيگانه
گرسنه پا به دامن ادبار
پشت بر خلق و روي در ديوار
به که همچون سگان کهداني
بهر لقمه دمي بجنباني
جوع تنوير خانه دل توست
اکل تعمير خانه گل توست
خانه دل گذاشتي بي نور
خانه گل چه مي کني معمور