گفت غير راستي نرهاندت
            داد سوي راستي مي خواندت
         
        
            راست گو تا وا رهي از چنگ من
            مکر ننشاند غبار جنگ من
         
        
            گفت چون داني دروغ و راست را
            اي خيال انديش پر انديشه ها
         
        
            گفت پيغامبر نشاني داده است
            قلب و نيکو را محک بنهاده است
         
        
            گفته است الکذب ريب في القلوب
            گفت الصدق طمانين طروب
         
        
            دل نيارامد ز گفتار دروغ
            آب و روغن هيچ نفروزد فروغ
         
        
            در حديث راست آرام دلست
            راستيها دانه دام دلست
         
        
            دل مگر رنجور باشد بد دهان
            که نداند چاشني اين و آن
         
        
            چون شود از رنج و علت دل سليم
            طعم کذب و راست را باشد عليم
         
        
            حرص آدم چون سوي گندم فزود
            از دل آدم سليمي را ربود
         
        
            پس دروغ و عشوه ات را گوش کرد
            غره گشت و زهر قاتل نوش کرد
         
        
            کزدم از گندم ندانست آن نفس
            مي پرد تمييز از مست هوس
         
        
            خلق مست آرزواند و هوا
            زان پذيرااند دستان ترا
         
        
            هر که خود را از هوا خو باز کرد
            چشم خود را آشناي راز کرد