خيز و شراب حيرتم زان قد جلوه سازده
روي بر وي حسن کن دست بدست ناززده
اي دل ساده گفتمت نام وفا مبر کنون
مرهم داغ خويش را از نمک امتياز ده
توسن ناز کرده زين اي دل عافيت گزين
موي بموي خويش را مژده ترکتازده
کي دو عروس را بهم تاب مشارکت بود
يا در مردمي مزن ياسه طلاق آزده
شيوه سامري بود ننگ کرشمه هاي تو
يا بفداي عشوه کن يا برکاب بازده
يارب ازان کرشمه ام کاوش دل نصيب کن
سينه کبک داده ناخن شاهبازده
دم زده عرفي از وفا بازدهش بامتحان
دشنه زهر داده اش زان مژه درازده