ساغر لبريز وصل بر کف مشتاق نه
زمزمه آتشين بر لب عشاق نه
زهر غمت ريختم بر جگر هردوا
دست تسلي کنون بر لب ترياق نه
اي قلم شعله سوز دود دل ما بسوز
آتش حسرت فروز در دل اوراق نه
حسن صنم پرده سوخت ايدل ديدار دوست
ناصيه بر خاک بند حوصله بر طاق نه
عرفي اگر در جگر شعله نداني شکست
صد فلک از دود دل بر سر افاق نه