هر چند بيغمانه بمسکن فتاده ام
زنجير صد کرشمه بگردن فتاده ام
در نعمت او فتاده و شکري نميکنيم
بس نا شکفته در گل و گلشن فتاده ام
خوشدل بنور شمع شبستانت از برون
شبها بخاک ديده بروزن فتاده ام
از قسمت ازل نکني شکوه هان خموش
من شاخ طوبيم که بگلخن فتاده ام
مفکن بخاکم از ثمر نارسم بخشم
کز شاخ نخل وادي ايمن فتاده ام
گرد حريم ديرم و در ديده ام کشند
تا از کدام گوشه دامن فتاده ام
در بزم عيش عرفي اگر روز ساکنم
شب تا سحر بحلقه شيون فتاده ام