زخمي شوق توام سينه جوشان دارم
خانه در کوچه الماس فروشان دارم
کي مسلمان کندم صحبت اصحاب حرم
که در آن زمره بسي حلقه بگوشان دارم
آتش پنبه گوش دگرانم کامروز
گوش را مزرعه پنبه فروشان دارم
صحبت عمر فرومايه ملولم دارد
ميل همدوشي تابوت بدوشان دارم
اعظا در گذر از قافله من که متاع
همه گوش است ولي نذر خموشان دارم
عرفي امروز بکاشانه من باش که باز
گله از دل بي شرم خموشان دارم