ما تشنگي بدجله و جيحون نميدهيم
يک العطش بصد قدح خون نميدهيم
آب حيات از لب ما ميچکد ولي
صد چشمه زهرهست که بيرون نميدهيم
شد رام تازيانه ماه توسن جنون
ديگر عنان فتنه بگردون نميدهيم
اين باده خون حوصله ما بخاک ريخت
جاي ترحمست بمجنون نميدهيم
اهل زمانه را هوس آب خضر بس
کس را خبر ز چاشني خون نميدهيم
بيدادي ازطبيعت موزون ما رسيد
کز بيم دل بقامت موزون نميدهيم
ديوانگيست عرفي و معموره دشمني
ويرانه را بملک فريدون نميدهيم