هر کرا دشمن شوم بر عيب خود محرم کنم
تا ز بيم طعنه با او کينه جوئي کم کنم
الوداع اي دوستان و دشمنان رفتم که باز
دشمني با شادماني دوستي با غم کنم
ترک عادت گر بيک نوبت نشايد چند گاه
تشنگي را چاره از نظاره زمزم کنم
گر فلاطون را دهم الزام نادانم ولي
کوس دانائي زنم گر خويش را ملزم کنم
از تماشا باز مانم گر من از اطوار خويش
هر کرا بيگانه يابم آشنائي کم کنم
عرفي از گوش تأمل پنبه خست برآر
تا بهيچت بي نياز از همت حاتم کنم