منم که بهر دل اسباب داغ ميدزدم
نسيم گلشن غم در دماغ ميدزدم
دراز دستي ياران گلي ندارد و من
ور آستين شکنم دست و باغ ميدزدم
دمي که بر نفس گرم اهل دل جوشم
هزار شعله ز دود چراغ ميدزدم
ز بهر آنکه چکانم بکام تشنه لبان
بآستين نمک خون داغ ميدزدم
مگر بوادي ايمن رسم وگرنه که من
ز گرد باديه کحل سراغ ميدزدم
نيم بفصل خزان عرفي از چمن فارغ
ترانه ز نواهاي زاغ ميدزدم