دردل شکني آفت چرخست نگاهش
طفلي که پدر مي شکند طرف کلاهش
طالع بر دنيا چه تمتع برد از بخت
کز فرهما دور بود تارک شاهش
ما لشگر عشقيم که تسخيردوعالم
چون آب فرو ميچکد از تيغ سپاهش
ره برمه کنعان فکند خجلت بهتان
تا رو بره شکر کند محنت چاهش
شايد که به آلايش دامانش نگيرند
مستي که بدامان نگرد طرف کلاهش
از جور فلک داغ نگردد دل عشاق
اين باغچه پرورده برقست گياهش
سهلست که از ناصيه اش نور بتابد
عرفي که در عشق بود ناصيه گاهش