جان ميرود اي ناله زدنباله روان باش
وي اشک تو هم چند قدم همره جان باش
اي شوق در افشاي غمم اين چه شتابست
گو را زمن غمزده يکچند نهان باش
اي فتنه معارض مشو اين حد کسي نيست
رو تابع آن غمزه شو ودست نشان باش
اي آنکه نرفتست عنان دلت از دست
يک لحظه تماشايي آن دست وعنان باش
آرام وتسلي صفت پير عشق است
رو آتش سوزان شو وجاويد جوان باش
خاموشي من حالت پنهان بتو گويد
گوشرم نگاه تر مرا بند زبان باش
من خود نزيم درد چه بسيار وچه کم ليک
در بند سبکباري تابوت کشان باش
مستانه پي سوختن جان ودل آمد
اي دل همه طاقت شوواي تن همه جان باش
عرفي مشو آزرده هنوز اول صلحست
گوعشوه همان غمزه همان ناز همان باش