نگويمت بنشين در قدح شراب انداز
کرشمه کمن ويک شهر را خراب انداز
زبان ناز فصيح ولب نياز بمهر
بيا وطرح سؤالات بي جواب انداز
همه نتيجه سيرابي است خامي ما
خدايرا گذراي بخت بر سراب انداز
ز خود جدا شو وهمراهي برهمن کن
ز خود تهي شو وسجاده بر شراب انداز
رميد صبح طرب دل منه بيکدم عيش
رسيد بخت سفر کرده فرش خواب انداز
گرت هواست که با عشق هم پياله شوي
هزار ميکده از خون دل شراب انداز
مده عنان تعلق بحسن هر ذره
براردستي وبر فرش آفتاب انداز
نه مرد ورطه بحر حقيقتي عرفي
برو سفينه تقليد بر سراب انداز