برو اي غم خبري از دل آواره بيار
ز آنچه در اين هنر اندوخته يکباره بيار
من ز داروي اجل چاره دل يافته ام
اي مسيح ار بودت بهتر ازين چاره بيار
اي اجل سعي مکن جان ندهند اهل وفا
يابر ورخصت از آن غمزه خونخواره بيار
اي فلک نيم نفس رفت که بي مرحمتي
تحفه تازه ز کج بازي سياره بيار
آتش طور بهر مشت خسي نيست حلال
عشق اگر ميطلبي رو ، دل خونخواره بيار
عرفي اين دوست بود گه دل وگه جان مفشان
جمع کن هر چه بهيچ ارزد ويکباره بيار