مگر لب تو نصيب شراب ميگردد
که آب در دهن آفتاب ميگردد
چگونه راز دل آرم باين حيا بر لب
که شعله ميرسد اينجا و آب ميگردد
چنان ز روي تو چينم گل مراد امشب
که گريه زهر بچشم گلاب ميگردد
دلت بمن ده و بروي کرشمه ريز و ببين
که از تو چون دل مردم خراب ميگردد
ز بس خيال تو آرد هجوم بر چشمم
بگرد هرمژه صد آفتاب مي گردد
چه آتش است ندانم بسينه عرفي
که دوزخ از نفس او کباب ميگردد