فغان کز سينه دايم آه بي تأثير ميزايد
صباح عيدم از دل ناله شبگير ميزايد
جهان عشق را نازم که سلطان وگداي او
بسي دلشاد ميميرد بسي دلگير ميزايد
طلب کن دايه کش زهر بيرون آيد از پستان
که طفلان هوس را تشنگي از شير ميزايد
مصيبت بين که مردم غافل وفارغ دران وادي
که مجنون بلکه ليلي بسته زنجير ميزايد
بدلق برد وتسپح بلور از ره مرو عرفي
که از تقواي زاهد شيوه تزوير ميزايد