آن طره چون علم بسر دوش ميزند
ناز سبک عنان بصف هوش ميزند
زنهار گوش باش درين بزم دلنشين
تا نغمه حلقه بدر گوش ميزند
من در نفس گدازي واين عشق بدگمان
قفلم هنوز بر لب خاموش ميزند
اي خاک مست شو که ز غيرت امام شهر
سنگي بجام رند قدح نوش ميزند
درصيد گاه غمزه او تا بروز حشر
اميد در ميانه خون جوش ميزند
عرفي باهل هوش حرامست جام درد
عشق اين صلا بمردم بيهوش ميزند