کنون که ديده خريديم باغها گم شد
شکست توبه ، شراب از اياغها گم شد
براي گمشدگان صد سراغ حاضر بود
مرا چو نام بر آمد سراغها گم شد
بشاخ سنبل زلفي دلم نشيمن کرد
که زير سايه برگيش باغها گم شد
بروزگار من اي شمع آفتاب مخند
که در سياهي روزم چراغها گم شد
براه باد نشانديم صد هزار دماغ
چو بوي دوست برآمد دماغها گم شد
رسيد محمل عرفي بآستان بهشت
ز عيش خانه جنت فراغها گم شد