بباغ عشق تذرو طرب حزين ميرد
چو ميوه خيز شود شاخ ميوه چين ميرد
بکيش برهمنان آنکس از شهيدان است
که در عبادت بت روي بر زمين ميرد
ز زخم کفر محبت نميبرد لذت
همان بهست که زاهد بدرد دين ميرد
اجل نيامده مردم که خسته غم عشق
دو روز پيشتر از روز واپسين ميرد
چراغ بزم يقينم نه شمع اهل دليل
که از دميدن افسون آن واين ميرد
عبير طره حورش غبار آينه است
کسي که گردره دوست بر جبين ميرد
مزن ترانه تحسين بشعر من عرفي
که شمع طبع من ازباد آفرين ميرد