باز شاهين اميدم اوج پروازي کند
کبک شوقم در هواي وصل شهبازي کند
تا نشاني هست در راه ازسم گلگون فيض
بانگ برشبديز جان زن تا سبکتازي کند
با هوسناکان نفاق آميز دارم صحبتي
عندليب قدس با زاغان هم آوازي کند
دين اگر اينست کين جمع پريشانرا بود
برهمن بر اهل دين شايد که غمازي کند
راز عشقست اين تراوش ميکند از من مرنج
گر بود روح الامين محرم که غمازي کند
صحبت بيگانه بندد دست شوخي هاي عشق
عشق را در پرده بر تا با دلت بازي کند
فوج شادي را بخون افکنده ديگر دل کجاست
کافرين بر دست وتيغ عرفي غازي کند