شماره ٢٦٥: اهل همت لب از دعا بستند
اهل همت لب از دعا بستند
کمر خدمت رضا بستند
گرد آئينه بود جاه وجلال
عجز در يوزه بر گدا بستند
بتماشا روند جان ودلم
باز آئين غم کجا بستند
مژده ريزند بر سرو دستار
کز گل فتنه دسته ها بستند
وقت پيغام ، باز سوختگان
داغها بر لب صبا بستند
ما کليد بهشت بشکستيم
در دوزخ بروي ما بستند
بعدم کي روان شود عرفي
رو که دروازه فنا بستند