در چمن حور وشان انجمني ساخته اند
چشم بد دور بهشتي چمني ساخته اند
ننشيند دل اين طايفه در قصر بهشت
که بمعموره دلها وطني ساخته اند
چون بسنجند بفرهاد مرا يا مجنون
که ببازيجه هر يک سخني ساخته اند
اي برهمن بنگر معبد صوفي ريا
کاين طرف نيز بت وبرهمني ساخته اند
حله ها سوخته اند اهل بهشت از غيرت
تا شهيدان تو گلگون کفني ساخته اند
حذر از انجمن عشوه نمايان کايشان
عالمي سوخته وانجمني ساخته اند
تير آن غمزه حلالست ولي جمعي را
که ز دل جامه واز جان بدني ساخته اند
دل خراب غم او بود که در شهر وجود
آمده آواز که جاني وتني ساخته اند
لذت شعر تو عرفي بهمه عالم گفت
که ترا مايل شيرين دهني ساخته اند