اهل وفا که آتش ما تيز ميکنند
جون شعله سر کشد همه پرهيز مي کنند
اي بيغمان حذر که غزالان مشکبار
فتراک غمزه عافيت آويز ميکنند
شمشير غمزه کند شد ،آهنگ قتل من
کين تيغ را بچاک جگر تيز ميکنند
بر خون کشته تو ملايک زنند جوش
اين شهد را به بين که مگس ريز ميکنند
معمور باد سينه عرفي که درد وداغ
تعمير اين زمين بلا خيز ميکنند