خم بجوش آمد بگو چون توبه اکنون نشکند
توبه کز بي شرابي کرده ام چون نشکند
در چمن هرگز نکرد آن سرو قامت جلوه
کز خجالت باغبان صد نخل موزون نشکند
بر دهانش زن که آرد نام همت بر زبان
تشنه کو جام جم بر فرق گردون نشکند
گردهم جامي بعشاق از شراب درد خويش
بوي ليلي گر بر آيد رنگ مجنون نشکند
در بيان شعر عرفي وقت آن خوش گز حسد
لفظ را بر هم نه پيچد شأن مضمون نشکند