معلوم کز ترشح اشکي چه کم شود
آن آتشي که از دل جيحون علم شود
گر غم شود هلاک شهيدان عشق را
در روضه بحث برسر ميراث غم شود
داند عيار در دم و آسوده خواندم
يارب که چند گه بوفا متهم شود
فردا که تيغ ناز کشد زيور بهشت
آرايش هزار شهيدستم شود
باشد سفال ميکده آئيه مراد
بي بهره آنکه در طلب جام جم شود
صد درد در دلم گذرد چون رسم بدوست
مانند آرزو که دچار کرم شود
اين نشأه کس بطينت عرفي گمان نداشت
کز سومنات خيزد ومرغ حرم شود