اهل معني سر بصحراي درونم داده اند
جلوه شيرين نشان در بيستونم داده اند
ديگران در انتعاش از نغمه ومن در ملال
وه چه ذوقي از نواي ارغنونم داده اند
از تماشاي درون بزم رازم بي نصيب
رخصت نظاره گاهي از برونم داده اند
بسته ام صد رخنه دين تابه تعمير حرم
خشتي از بيت الصنم بهر شگونم داده اند
تاب زخم ناوک صيد افکنانم نيست حيف
گز شکارستان دل صيد زبونم داده اند
مژده اپريشانش کند فسون هاروتم
من که باطل نامه سحر وفسونم داده اند
گر ننوشم آب حيوان عيب گيرند ورواست
من که در طفلي بجاي شير خونم داده اند
جاودان ماند بگرداب ملامت زورقم
اين بشارت عرفي از بخت زبونم داده اند