دم مردن ز شوق آنکه يار دلنواز آيد
رود صد بار جانم با نفس بيرون وباز آيد
نهان هر نامه عجزي که بنويسم بلطف او
روان ناگشته محرم صد جوابش پيش باز آيد
زند بر کربلا صد طعنه فردا عرصه محشر
اگر نازت بدان هنگامه با اين تر کتاز آيد
ملايک را بداغ رشک مرغان هوا سوزند
بسوي دشت هر گه باصداي طبل باز آيد
چنان معشوق را ذوقيست از همراهي عاشق
که گر محمود را گوئي بيا اول باز آيد
گذشت وعالمي از تيغ نازش نيم بسمل شد
دل سنگين دهش يارب که هم زين راه باز آيد
بناز و نعمت و حسنت مناز انديشه کن رضوان
که عرفي از بهشت درد با آن برگ و ساز آيد