ز بوي باده دلم آب ورنگ ميگيرد
ز نام توبه ام آئينه زنک ميگيرد
ز محتسب مکن انديشه زود باده بيار
که او گناه بر اهل درنگ ميگيرد
دلم ز کوي خرابات دور کرد وهنوز
خبر ز کوچه ناموس وننگ ميگيرد
بملک هستي ما رو نهاده سلطاني
که ما بصلح دهيم او بجنگ ميگيرد
هلاک جوهر شمشير ناز خوبانم
که تاز زخم جدا گشته زنک ميگيرد
هجوم عشوه ونازست بر دل عرفي
سپاه کيست که شهر فرنگ ميگيرد