بجهان چکار سازم که بساختن نيرزد
بکدام ملک تازم که بتاختن نيرزد
زمتاع هر دوعالم چه شناسم وچه يابم
که بيافتن نشايد بشناختن نيرزد
نه تو مرد دل نوازي نه دل آنقدر بعزت
که گر از نوا بيفتد بنواختن نيرزد
همه قلب را چه سوزي بگذارسيم قلبي
که براي سيم خالص بگداختن نيرزد
بکرشمه تو عرفي دل ودين بباخت ليکن
نه چنان دلي وديني که بباختن نيرزد