خوش آن محفل که از گرمي شرابم رو بسوزاند
بهر جانب که غلطم داغ من پهلو بسوزاند
ميا درباغ ما رضوان که نخل آراي اين گلشن
بهر جانب که رو آرد نسيمش رو بسوزاند
لبم گربا ترنم آشنا گردد درين مستي
صد آتشخانه از يک نعره ياهو بسوزاند
زمهر اي عافيت زانو مرنجاني که از گرمي
سر شوريده من عشق را زانو بسوزاند
اگر يکدم نفس در دل نگهدارم زهر مويم
جهد برقي که چندين خانه از هر سو بسوزاند
چنان با نيک وبد عرفي بسر برکز پس مردن
مسلمانت بزمزم شويد وهندو بسوزاند