نزديک لب رسانده شکستيم جام صلح
دشمن غيور بود نبرديم نام صلح
ناکرده صلح خشم نموديم واين سزاست
آنرا که اعتماد کند بردوام صلح
ديريست کز زيارت ما بهره مند نيست
بتخانه عداوت وبيت الحرام صلح
آنانکه حسن وعشق موافق شناختند
بر جنگ لايزال نهادند نام صلح
از شوق مي طپيد و زبيم توعمرها ست
مرغ دل رميده نميگشت رام صلح
اي دور باش غمزه رهم ده که بهر شوق
گيرم ز التفات نهانش پيام صلح
عرفي تمام عمر ستم ديد وصبر کرد
هرگز نيافت مرغ تلافي بدام صلح