صد شکر کز اقبال غم ولشکر آفت
در مملکت عشق نشستم بخلاف
هرچند که در خورد جمالت نظري نيست
حيفست که پنهان بود آن حسن ولطافت
با دختر رز دست درآغوش برقصيد
گو محتسب شهر مکن ترک خلافت
سرمايه کامي که خرد منتظر اوست
داديم نديمانه بسيلاب ظرافت
وادي حقيقت بخرد طي نتوان کرد
اينجا قدم درد کند طي مسافت