آن شيوه که غارتگر صد قافله جان نيست
در سلسله حسن تواش نام ونشان نيست
بي لطفيش از ترک ستم گشته يقينم
اين تلخي جان کندنم از تيرو کمان نيست
در روز جزا دست شهيدان محبت
دستيست که گيرندة دامان عنان نيست
دل صاحب درديست که در حالت شيون
با آه خراشيده دل ماتميان نيست
زنهار بخر گر همه سنگي بفروشند
آن گوهر ناياب که در هيچ دکان نيست
نوميد مشو عرفي وافکنده عنان باش
هر چند که از کعبه مقصود نشان نيست