شهره بود اين که شب فرقت ياران سالست
چون نديدم غلط سالي ازآن شب حاليست
مژده اي ميدهم اي سوخته فوت نبات
عالمي هست که اين عالم ازو تمثاليست
طلب رؤيت خورشيد کند درخفاش
هر که اين راز ندانست چه فارغ باليست
شيخ تزوير کند در عمل ومن تقصير
گنه او ظلماني گنه من حاليست
آب و رنگي که بصد شعبده بر خود بستست
طي کن ارشاهد کيتي وبه بين چون زاليست