صد زخم تازه بر دلم از طعن مردم است
مشتي نمک بپاش چه جاي تبسم است
ناصح برو که نيست حديث تو دلفريب
اين شيوه خاص آن لب شيرين تکلم است
از يار التماس جفاي دگر کنم
دستم بدامنش نه زروي تظلم است
زين فتنها که حسن توانگيخت در جهان
صد داغ رشک بر دل افلاک وانجم است
افغان که لاله گون نشود چهره اميد
زين تلخ باده اي که درين نيلگون خم است
بر زخم کاريم چه نهي مرهم اميد
زخمي دگر که کار برون از ترحم است
بر نعمت وصال بود چشم بي غمان
عشاق راچه ذوق زعيش وتنعم است
عرفي بکام دل که نمايد رهم بعشق
اين واديي بود که دران خضر هم گم است