مست آمدم بمعرکه آيين کار چيست
دشمن کدام ومطلب ازاين کاروبار چيست
چون خار وگل ز باغچه عدل ميدمند
اين عين تازه رويي وآن شرمسار چيست
هم زهر چشم وهم نگه ازباب خوبيست
پس بازگو که اين خوش وآن ناگوار چيست
غم نعمتيست خوردي اما زخوان عشق
اي اهل روزگار غم روزگار چيست
انديشه در حريم وصالست منتظر
معشوق اگر شناخته است انتظار چيست
تو راز خود نهفته نهشتي ز رازدار
اميد پرده پوشيت از رازدار چيست
نظم جهان بوقلمونست و رنگ و ريو
پس عيب شاهدان مشعبد نگار چيست
گر کار راشناخته اي دست ازو مدار
درفکر اين مباش که انجام کار چيست
در حيرتم که با نسق حکمت ازل
مشتي فضول را طمع اختيار چيست
اي دلفريب خرمن خود را به بين که باز
محروم اشکبار ترا درکنار چيست
عرفي هميشه تشنه شمشير يار بود
تا مطلبش ز زمزمه زينهار چيست