رسيد مژده وقاصد مقيم خرگه ماست
که برگزيده توفيق جان آگه ماست
کسي که چاه ملامت براه ما ميکند
بريسمان خود اکنون فتاده در چه ماست
ز شيخ شهر شنو درس وعلم او آموز
که هر چه رد مشايخ بود موجه ماست
خروش و ولوله عالمان شهر آشوب
گناه حوصله تنگ و حرف بي ته ماست
ز طوف درگه دارا نتيجه اي مطلب
که آستانه دولت دل مرفه ماست
مقيم شهپر عنقاست محمل عشاق
از اين چه باک که صد کوه فتنه در ره ماست
مباش غمزده عرفي که زلف وقامت دوست
جزاي همت عالي و دست کوته ماست