زخم کاويدن برو الماس بستن کارکيست
رسم غمخواري نکوميداند اين غمخوار کيست
مشتري بودن نه حد ماست در بازار عشق
چشم بستيم ازمتاع آخر ببين بازار کيست
اين وصال جاودان وين لطف روزافزون او
منتم برديده ليک از گريه بسيار کيست
خنده برآرايش دست وميان ما مزن
چون نه اي آگه که ناقوس که در زنار کيست
لب بدندان دست در زير زنخ دارد مسيح
گفته اي اي همنشين گويا که اين بيمار کيست
از شهيدان کوچه هاي قدسيان عرفي پرست
زهره اي داري بگو کز غمزه خونخوار کيست