گرنوش وفا قحط شود نيش کفافست
آنروز که مرهم نبود ريش کفافست
بي سلسله جنبان ستم چرخ بجنبد
بيگانه ستم گر نکند خويش کفافست
آنرا که در گنج سعادت نگشايند
تشويق تمناي کم و بيش کفافست
در منحله عشق سرانگشت فرو بر
گر شهد ميسر نشود نيش کفافست
گر سلطنت دنيي و دين جمع نکرديم
پيشاني شاه و دل درويش کفافست
عرفي بره تجربه زين پس ننشيند
محنت زده را واقعه نيش کفافست