مراکه شيشه دل در زيارت سنگست
کجا دماغ مي ناب و نغمه چنگ است
ففان ز غمزه شوخي که وقت تنهايي
بهانه اي بخود آغاز کرده در جنگ است
بعود شيون ما نغمه چون زدي بشنو
که اين نواي خراشيده بس خوش آهنگست
مراکه شغل هم آغوشيست بازنار
اگر بسبحه دهم دست ،راستي ننگست
باينکه کعبه نمايان شود ز پامنشين
که نيم گام جدايي هزار فرسنگست
هزار دير بدل دارم از صنم معمور
لباس کعبه بدوشم منه که بس ننگست
بهانه جوي تو عرفي بناز عادت کرد
بآشتي مرواکنون که صلح هم جنگست