التفاتي نيست با اميد مطلوب مرا
مرحمت با يأس باشد خوي محبوب مرا
تابحال من کند انديشه هاي باطلش
پيش او درآتش اندازيد مکتوب مرا
درحجاب افتاده زين غمخانه ميآيد برون
دشمني با خويش تاکي جان محجوب مرا
گفتگوهاي دل شوريده راباطل مدان
بهره اي ازهوشمندي نيست مجذوب مرا
گريه راذوقيست کانرا تهمتي باعث بس است
ورنه يوسف درگريبانست يعقوب مرا
حسن ،نازوجلوه خواهد ،مردمي ،شرم وادب
حسن اهليت دهد آزار محبوب مرا
ناصبوري گرکند عرفي دلم منعش مکن
ناصبوري شرط اسلامست ايوب مرا