خيز و بجلوه آب ده سرو چمن طراز را
آب و هوا زياد کن باغچه نياز را
صورت حال چون شود برتو عيان که ميبرد
نازتو جنبش ازقلم چهره گشاي راز را
آه که طبل جنگ زد آنکه بگاه آشتي
چاشني ستم دهد لطف الم گداز را
تا حرم فرشتگان از دل و دين تهي شود
رخصت جلوه اي بده حجله نشين راز را
اي که گشوده چشم جان درطلب حقيقتي
طرف نقاب برفکن پردگي مجاز را
شربت ناز را کند تلخ بکام دلبران
عرفي اگر بيان کند چاشني نياز را