از نو نوشت و داد دل آرميده را
غم نامه هاي شسته صد جا دريده را
الماس ريزه کس نخرد درديار عشق
کانجا بتوتيا نبود صلح ، ديده را
آورده ام بکف سر زلفي که بردلم
شب کرده صبح عافيت نا دميده را
شادم که در طپيدن خاصي فکنده ام
هر ذره از وجود دل آرميده را
عرفي بزير تيغ مشو مضطرب که هست
اجر دگر شهيد بخون ناطپيده را