بديرآ از حرم زاهد که مي برقع گشود اينجا
ازآنجا آنچه ميجويي بميخواران نمود اينجا
همان زنگي که آنجا در دل اسلاميان بيني
مغانرا نيز بود اما صفاي مي زدود اينجا
بيا ، درزمره رندان درا ، بي باک و مي درکش
که بدمستي نميداند بجز فرياد عود اينجا
محبت شمع بزم قدس و ما پروانه از بيرون
چه حالست اين نميدانم چراغ آنجا و دود اينجا
بهرسو ميروم بوي چراغ کشته مي آيد
مگر روزي مزارکشتگان عشق بود اينجا
نواي نغمه منصور عرفي نغز ميداني
ولي تن زن که خاموشند ارباب شهود اينجا