تحفه مرهم نگيرد خاطر افگار ما
سايه گل برنتابد گوشه دستار ما
باعثي دارد رواج سبحه کو تزويرگو
تابه بندد صد گره بر رشته زنار ما
مالب آلوده بهرتوبه نگشاييم ليک
بانگ عصيان ميزند ناقوس استغفار ما
آتش افروز تب عجزيم و هرگز کس نديد
جوش تبخال شفاعت بر لب زنهار ما
مرحبا اي چاره آسان ميگشايي کارخلق
ناخني بس تيز داري رخنه اي در کارما
ساکن ميخانه ماباش عرفي زانکه هست
چشمه نور و صفا درسايه ديوار ما