رفتن درويش بصحرا و ساکن شدنش در کوهي و منتظربودنش بمقدم شاه

کوهي و بوالعجب کوهي
کوه دردي و کان اندوهي
تيغ بر فرق ماه و مهر زده
سنگ بر شيشه سپهر زده
سختش بعاشقان در جنگ
از پي جنگ دامنش پرسنگ
تيغ او بسکه خلق را کشته
شده از کشته گرد او پشته
هر گه از هجر يار ناليدي
کوه ازين ناله زار ناليدي
ناله برخاستي ز هر سنگي
رفتي آن ناله تا بفرسنگي
گريه چون کردي از سر اندوه
دجله خون روان شدي از کوه
کله کوه چشمه سار شدي
دامن دشت لاله زار شدي
بسکه با آهوان قرار گرفت
انس با وحش کوهسار گرفت
آهوان رام او شدند همه
او شبان گشت و آن گروه رمه